جهان ذمیر

وبلاگی برای همه کس و هیچ کس

جهان ذمیر

وبلاگی برای همه کس و هیچ کس

حمله مغول وحشی به ایران نازنین بخش اول

حمله مغول به ایران

حملهٔ مغول به ایران
بخشی از حمله‌های مغولان
Genghis Khan empire-fa.svg
مسیر حرکت چنگیز خان و فرماندهان او
زمانبین سال‌های ۱۲۱۹ تا ۱۲۵۶ میلادی، از ۶۱۶ تا ۶۵۴ هجری قمری
مکانایران کنونی و بخش‌هایی از آسیای مرکزی
نتیجهپیروزی مغول و از بین رفتن دودمان خوارزمشاهیان
جنگندگان
امپراتوری مغولامپراتوری خوارزمشاهیان
فرماندهان
چنگیزخان
هولاکو
جوجی
چغتای
اوگتای‌خان
تولی‌خان
سبتای
جبه نویان
قوبلای‌خان
علاءالدین محمد خوارزمشاه
جلال‌الدین خوارزمشاه
غایرخان
تیمور ملک
نیروها
در حملهٔ چنگیز به اعتقاد مورخین امروزی ۱۵۰٬۰۰۰ تا ۲۰۰٬۰۰۰ نفر[۱]به علت ادغام نظامیان با مردم غیرنظامی مشخص نیست.
تلفات
نامشخصنامشخص
گاهشمار حمله مغول به ایران
رویدادهای مهم در حمله مغول به ایران
۶۱۶حمله به شهر اترار
۶۱۶اشغال بخارا
۶۱۶اشغال سمرقند
۶۱۶امان خواستن نیشابور از سپاه سبتای و جبه
۶۱۶اشغال اترار پس از ۵ ماه محاصره
۶۱۶تصرف خجند
۶۱۷سقوط پایتخت کهنه گرگانج
۶۱۷اسارت ترکان خاتون و حرم سلطان محمد خوارزمشاه
۶۱۷تصرف و قتل عام مردم ری
۶۱۷شورش و محاصره نیشابور و کشته شدن تغاجارنویان داماد چنگیز خان
۶۱۷مرگ سلطان محمد خوارزمشاه
۶۱۸پیروزی جلال‌الدین در جنگ پروان
۶۱۸حملهٔ دوم به همدان و قتل عام مردم
۶۱۸تصرف شهرهای خراسان مرو، بیهق (سبزوار)، نسا، ابیورد و هرات
۶۱۸قتل عام مردم پس از شورش در شهرهای نیشابور (دهم صفر) و مرو همچنین کشتن اتباع وفادار به جلال‌الدین در هرات
۶۱۸تسخیر طالقان خراسان
۶۱۸قتل عام مردم بامیان
۶۱۸جنگ سند گریز جلال‌الدین خوارزمشاه به هند
۶۱۹تصرف و قتل عام هرات پس از شش ماه و هفده روز محاصره
۶۱۹بازگشت چنگیز خان به چین
۶۲۰بازگشت جلال‌الدین خوارزمشاه از هند به ایران
۶۲۸مرگ جلال‌الدین خوارزمشاه
۶۵۳آغاز حمله هلاکو خان
۶۵۴سقوط قلعه الموت
۶۵۴تشکیل حکومت ایلخانان مغول در ایران

حملهٔ مغول به ایران به سه لشکرکشی مغول به ایران در فاصله سال‌های ۱۲۱۹ تا ۱۲۵۶ میلادی اشاره دارد. این لشکرکشی‌ها به ایجاد حکومت ایلخانان مغول در ایران منجر شد.

چنگیز خان پس از چیره شدن بر چین و بخشی از آسیای میانه با خوارزمشاهیان همسایه شد. خواست چنگیز خان بازکردن راه بازرگانی میان ایران و چین بود. او در ابتدا، نسبت به سلطان محمد خوارزمشاه ادب و احترام را رعایت نمود ولی این پادشاه که خیال تسخیر چین را داشت با تدابیر خصمانهٔ خود موجب تحریک غضب خان مغول را فراهم کرده و هجوم او را به ممالک اسلامی باعث گردید.

  

حملهٔ مغول در پی قتل ۴۵۰ بازرگان مسلمان مغولی در شهر اترار آغاز شد. شروع نخستین لشکرکشی در سپتامبر سال ۱۲۱۹ میلادی (پائیز ۶۱۶ ه ق) و به فرماندهی چنگیز خان بود. سلطان محمد خوارزمشاه در همان سال با سپاهی به مبارزه با مغول برآمد ولی از جوجیپسر چنگیز شکست خورد و از آن پس تصمیم گرفت که از مواجهه با لشکر مغول خودداری کند. چنگیز برای دستگیری سلطان محمد دو نفر از بزرگان لشکر خود را به تعقیب او فرستاد. سال بعد سلطان محمد در بستر مرگ، جلال‌الدین خوارزمشاه را به جانشینی خویش برگزید و جلال‌الدین بیش از ۱۰ سال پس از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول ایستادگی کرد. دومین لشکرکشی در سال ۶۲۶ ه ق به امر اوگتای قاآن و به فرماندهی جرماغون نویان بود. این لشکرکشی به قصد پایان دادن به مقاومت جلال‌الدین خوارزمشاه و تسخیر مناطقی که باقی‌مانده بود، انجام شد. در پایان این دو حمله مغولان به سلطنت خوارزمشاهیان بر ایران پایان دادند و بسیاری از شهرهای خوارزمشاهی مانند سمرقند، مرو، بامیان، هرات، توس، نیشابور و پایتخت این سلسلهگرگانج بکلی ویران شده و مردم آن قتل‌عام شدند. خط سیر تخریب و ویرانی فقط منحصر به شمال و شمال شرقی ایران نبود، در مرکز و غرب ایران نیز شهرهای ری، قم،قزوین، همدان، مراغه و اردبیل به کلی ویران شدند.

سومین لشکرکشی در سال ۱۲۵۴ میلادی (۶۵۴ ه ق) چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، با هجوم هولاکوخان به ایران آغاز شد. هلاکوخان در این لشکرکشی تسخیر قلعه‌های اسماعیلیه را اولین هدف خود می‌شناخت. رکن‌الدین خورشاه آخرین خداوند الموت در تسخیر این قلعه‌ها به هلاکو کمک‌هایی نیز کرد اما سرانجام در دنبال تسخیر این قلعه‌ها، خود او نیز به هلاکت رسید بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید. پس از این پیروزی بود که حاکمان مغول کوشیدند تا به جای ویرانی و قتل‌عام مردم بر آنان حکومت کنند. دفاع مردم در حملهٔ نخست مغولان در شهرهای اترار و خجند و هرات همچنین مقاومت اهالی خوارزم، نیشابور، هرات، طالقانِ خراسان و سمنان نشان از آن دارد که در حملهٔ نخست شهرهای مختلف در مقابل حملهٔ مغول به شدت مقاومت کردند اما نفاق سران کشوری و لشکری با یکدیگر و نداشتن یک فرماندهٔ مدبر و فرار خوارزمشاه و بی‌انضباطی کار نگذاشت که این همه مدافعات به نتیجه‌ای قطعی منتج شود.

حمله مغول بیش از خسارت‌های اقتصادی، صدمات فرهنگی و روحی برجای‌گذاشت. در این حمله مراکز علمی و فرهنگی مانند کتابخانه‌های بسیاری سوزانده و ویران شد. شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت و به دنبال آن مراکز رشد و پرورش فکری به حداقل رسید. کاهش جمعیت و به اسارت گرفتن و فرستادن صنعتگران ایرانی به مغولستان باعث رکود اقتصادی در ایران گردید و تخریب قنات‌ها و آبراهه‌هایی که در طول قرن‌ها ساخته‌شده‌بودند، سبب رکود کشاورزی شد. پس از حملهٔ مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند، به مناطق امن مانده از این حمله مانند آسیای صغیر و هند مهاجرت کردند. همچنین از اثرات دیگر آن رونق تجارت بین ایران، چین و کشورهای غرب ایران بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راه‌ها بود.

منبع‌شناسیویرایش

  • یاقوت حموی (۶۲۶–۵۷۵ ه ق) از نظر زمانی و مکانی از نزدیک‌ترین نویسندگان و گزارش‌گران دههٔ نخست حملهٔ مغولان به ماوراءالنهر و خراسان است. او تا یکسال قبل از حملهٔ مغول در مرو زندگی می‌کرد. یاقوت بعد از حمله نخست به شهر موصل و سپس به حلب رفت و تا پایان عمر همان‌جا ماند. او در کتاب معجم‌البلدان شرحی از چگونگی تاریخ و کشتار مردم نیشابور در سال ۶۱۸ به دست سپاهیان چنگیز داده‌است.
  • ابن اثیر (۶۳۰–۵۵۵ ه ق) مورخ نامدار آغاز عصر مغول که غالب اوقات را در موصل می‌زیسته‌است. بخشی از کتاب الکامل فی التاریخ نوشتهٔ ابن اثیر به وقایع این دوران ارتباط دارد.
  • شهاب‌الدین زیدری نسوی (مرگ ۶۴۷ ه ق) منشی جلال‌الدین خوارزمشاه و نویسندهٔ کتاب سیرت جلال‌الدینِ مِنکُبِرنی. او بیشتر عمر را در متن زمان و مکان حملهٔ مغول به سر برده و بسیاری از این وقایع را به چشم دیده‌است. پس از قتل جلال‌الدین چندی متواری بود تا آنکه به میافارقین و به دربار سلاطین کرد ایوبی راه یافت و سپس به حلب رفت و تا پایان عمر همان‌جا ماند.[۲]
  • ابن ابی الحدید (۶۵۶–۵۸۶ ه ق) از مورخین معتزلی معروف است. در شرح نهج البلاغهشرح نسبتاً مفصلی بر حمله مغول نوشته و حاوی اطلاعات مهمی مخصوصاً در مورد استیلای مغول بر اصفهان است.
  • منهاج سراج (نیمه دوم قرن هفتم–۵۸۹ ه ق) از نویسندگان فارسی زبان و نویسنده تاریخ طبقات ناصری است. این کتاب در مورد استیلای مغول یکی از معتبرترین کتاب‌هاست.[۳]
  • عطاملک جوینی (۶۸۱–۶۲۳ ه ق) با آنکه سال‌ها خود و خاندانش در عهد فرزندان و نوادگان چنگیز، خاصه به روزگار هلاکوخان، وزارت و امارت داشتند، در کتاب تاریخ جهانگشای از رسالت تاریخ‌نگاری روی نگردانیده‌است و شرحی از وقایع آن روزگار را در کتاب خود آورده‌است.
  • رشیدالدین فضل‌الله همدانی (۷۱۷–۶۴۸ ه ق) وزارت سه تن از ایلخانان مغول را برعهده داشت. جلد اول کتاب او به نام جامع‌التواریخ چکیده‌ای از تاریخ تیره‌های مغول و ترک و تاریخ فرمانروایی چنگیزخان و جانشینان اوست.[۴]
  • شرف‌الدین عبداللّه شیرازی (۷۳۰–۶۶۳ ه ق) از عاملان دیوانی دولت ایلخانی در فارسبود. در کتاب تاریخ وصاف آغاز قدرت گرفتن چنگیزخان و پیروزی‌های او در خراسان را آورده‌است. به گفته وصاف، کتاب او دنبالهٔ کتاب تاریخ جهانگشای عطاملک جوینی‌است.[۵]

شرایط نظامی و سیاسی ایران قبل از حملهویرایش

نقشه خوارزمشاهیان. قبل از حمله مغول‌ها. خواندن حروف نقشه تنها با کلیک کردن و بزرگنمایی حداکثر نقشه میسراست.

شالودهٔ اصلی ارتش در ایران تا قبل از به قدرت رسیدن قبایل آسیای مرکزی در مجموع متکی به بنیهٔ نظامی قبایل و قدرت‌های محلی بود. در قرن هفتم میلادی ارتش متمرکزساسانیان در جریان حمله اعراب بطور کامل از هم فرو پاشید. از آنجائیکه ایران جزئی از امپراتوری اسلام و در حقیقت قلمرو دارالخلافه به شمار می‌آمد بالطبع به لحاظ نظامی نیز تحت امر سپاه اسلام بود، اما در عمل در ایران قدرت‌های محلی در مناطق مختلف قدرت را در دست داشتند و هر قدرت محلی نیز متکی به قوای نظامی خود بود. به غیر از نیروهای محلی بردگان ترک‌نژاد قبایل آسیای مرکزی عنصر دیگر نظامی را تشکیل می‌دادند.[۶]

تحول در سیستم نظامی ایران از زمان سلطان محمود غزنوی (دوران حکمرانی ۴۲۱–۳۸۷ ه ق) آغاز شد. تشکیلات نظامی‌ای که سلطان محمود به وجود آورد، برای زمان خودش تحولی نوین در ساختار قشون و قوای جنگی کشور بود. سربازان ارتش جدید نه تنها حقوق دریافت می‌نمودند بلکه سهمی از غنائم جنگی نیز به آنان می‌رسید. پیدایش ارتش و افزوده شدن آن بر بافت سنتی قشون که خاستگاه قبیلگی داشت، اولین ویژگی مهم اجتماعی به قدرت رسیدن قبایل آسیای مرکزی در ایران بود.[۷] پیدایش ارتش به دنبال خود هزینه و خرج و مخارج امور نظامی و لشکری را به همراه آورد. جمع‌آوری مالیات به دست والیان و حاکمان محلی صورت می‌گرفت. در این دوران حق مالکیت زمین چندان از نظر حکومت به رسمیت شناخته نمی‌شد و رؤسای قبایل پس از گرفتن یک منطقه، خود را صاحب آن می‌دیدند و منطقهٔ فتح شده برای آنان به مثابه غنیمت جنگی بود که می‌بایستی میان افراد قبیله تقسیم شود.[۸]

ملوک طوایف غالباً خود را ملک، امیر یا شاه می‌خواندند معدودی از این ملوک که تاریخ آنها به عهد سلجوقیان می‌رسید، خویشتن را اتابک خواندند، در بین این گونه طوایفاتابکان فارس (۶۶۳–۵۴۳ ه ق) را باید یاد کرد که بر فارس حکمرانی داشتند. اتابکان آذربایجان (۶۲۲–۵۳۱ ه ق) بر آذربایجان حکومت می‌کردند. شبانکارگان (۷۵۶–۴۴۸ ه ق) بر قسمت شرقی فارس بین کرمان و خلیج فارس حکومت می‌کردند. اتابکان لر بزرگ(۸۲۷–۵۵۰ ه ق) و اتابکان لر کوچک (۱۰۰۶–۵۸۰ ه ق) بر نواحی غربی ایران مسلط بودند.اتابکان یزد (۷۲۸–۵۳۶ ه ق)، حکومت یزد را در دست داشتند. اختلافات خانگی و هرج و مرج در بین سلاله‌های محلی در این ایام رایج بود.[۹]

گسترش حوزهٔ حکومت سلطان محمد و جنگ با ناصر خلیفه
قلمرو دودمان تاجیک-ایرانی غوریان در (۱۲۱۳–۱۲۰۱ میلادی) مطابق با (۶۰۹–۵۹۷ ه ق). موقعیت شهرهایطالقان خراسان، بلخ، هرات، پروان، بامیان در این نقشه نشان داده شده‌است. برای بزرگ شدن تصویر دو بار بر روی آن کلیک کنید.

مقارن جلوس سلطان محمد خوارزمشاه (دوران حکمرانی ۶۱۷–۵۹۶ ه ق) غوریان (۶۰۹–۵۹۷ ه ق) توانستند پس از برافتادن غزنویان (۵۸۳–۳۴۴ ه ق) باقی‌مانده سرزمین‌های غزنوی و شهرهای خراسان مانند شهر بلخ زادگاه مولوی را به تصرف خود در آوردند. سلطان محمد در سال ۶۰۹ سلسله غور را برانداخت و با تصرف غزنین در سال ۶۱۱ توانست سرحد قلمرو خود را از طرف شرق به هندوستان برساند. در سال ۶۰۶ اومازندران را که مدت‌ها بود اسپهبدان طبرستان در دست داشتند، تسخیر کرد. از اواسط سدهٔ ششم هجری جماعتی از ترکان زردپوست شمال چین در ولایت کاشغر و ختن دولتی بزرگ به نام دولت قراختائیان تشکیل داده بودند که بودایی مذهب بودند. خوارزمشاهیان برای اینکه راه آنان را سد کنند قبول کرده بودند که هر ساله مبلغی به آنان باج دهند. این رسم تا زمان سلطان محمد برقرار بود اما او از پرداخت خراج به پادشاهی که او را مشرک می‌دانست ابا داشت. سلطان محمد سه بار با قراختائیان جنگ کرد و توانست در سال ۶۰۷ قراختائیان را از ماوراءالنهر براندازد و بخارا و سمرقند را به کمک کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان تسخیر کند.[۱۰]

بعد از منقرض شدن سلسلهٔ سلجوقیان عراق عجم (۵۹۰–۵۱۱ ه ق) به دست علاءالدین تکش پدر سلطان محمد خوارزمشاه، بر سر حکمرانی ایران غربی بین ناصر خلیفه (دوران حکمرانی ۶۲۲–۵۷۵ ه ق) و علاءالدین تکش و همچنین جانشین او سلطان محمد اختلاف و دشمنیِ سختی بروز نمود. بر همین اساس از زمان به قدرت رسیدن سلطان محمد تا آخر سلطنت او، ایران غربی میدان تاخت‌وتاز لشکریان خوارزمی و سپاهیان خلیفه گردید. ناصر خلیفه برای قلع و قمع خوارزمشاه نه‌تنها سلاطین غور و علمای متعصب ماوراءالنهر را بر او برمی‌انگیخت بلکه از اسماعیلیه و غیرمسلمانان قراختائی و اقوام مغول نیز کمک خواست و در نتیجه نه تنها موجب سرنگونی خوارزمشاه شد بلکه خاندان خود را نیز سرنگون کرد.[۱۱]

سلطان محمد بعد از حدود ممالک خود را از طرف شمال شرقی و مشرق به کاشغر و لبسند رسانید به سمت مغرب یعنی عراق توجه کرد. این ممالک را در این تاریخ اتابکان فارس و آذربایجان در دست داشتند و نفوذ روحانی خلیفهٔ عباسی نیز در این دو منطقه تا حدی باقی بود. سلطان محمد بر سر اینکه نفوذ حکم خوارزمشاهیان در بغداد را خواستار بود و همچنین یاری خواستن خلیفه از اسماعیلیه و قراختائیان برای برانداختن حکومت او، با خلیفه در اختلاف بود. بر اثر این اختلاف و دشمنی سلطان محمد از علمای مملکت خود فتوا گرفت مبنی بر اینکه بنی عباس محق به خلافت نیستند و باید یک نفر از سادات حسینی را به این مقام برگزید به همین نظر خلیفه را معزول اعلان کرده و دستور داد که نام خلیفهٔ عباسی در خطبه‌ها برده نشود و بر روی سکه درج نگردد و یکی از سادات علوی ترمذی را به خلافت گمارد.[۱۲] خوارزمشاه در سال ۶۱۴ به قصد بغدادلشکر کشید اما چون زمستان بود لشکریانش در گردنه اسدآباد از برف و سرما صدمهٔ زیادی دیدند و مجبور شد به خراسان برگردد.[۱۳]

دلایل شروع حملهویرایش

نقشهٔ قلمرو قراختاییان در پیرامون ۱۲۰۰ میلادی ۵۹۶ ه ق.

چنگیز پس از تاخت و تاز در چین شمالی توانست پکن را تسخیر کند. سپس طوایف اویغور را به اظهار اطاعت واداشت کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان را که بر اراضی اقوام قراختائیان تسلط یافته بود، از آنجا راند و بدینگونه با خوارزمشاه که حدود شرقی قلمرو خود را به این نواحی رسانده بود، همسایه گشت و مرز مشترک یافت. آنچه از شواهد برمی‌آید لشکرکشی چنگیز به ایران برای بدست آوردن سرزمینی تازه و کسب غنائم نبود زیرا چنگیز با وجود کشور پر ثروت و عظیم چین که در تصرف داشت به لشکرکشی به ایران نیازی نداشت. چنگیز به رواج بازرگانی و تردد تجار علاقهٔ فراوانی داشت و بازرگانی را تشویق می‌نمود و برای همین در صدد برآمد با سلطان محمد خوارزمشاه که او را پادشاهی مقتدر می‌دانست روابط دوستانه برقرار سازد. به همین منظور جمعی از تجار خود را به ریاست محمود یلواج با هدایایی به خدمت سلطان محمد فرستاد و او را از وسعت کشور و قدرت و لشکر و آبادانی متصرفاتش مطلع ساخت. سلطان محمد نیز که در صدد توسعه متصرفات خود بود از اینکه چنگیز او را در نامه‌اش فرزند خطاب کرده بود خشمگین شد اما محمود یلواج به تدابیری آتش خشم او را فرو نشاند و راضی ساخت که با چنگیز خان روابط دوستی برقرار سازد.[۱۴]

در همین جهت اولین سفیر سلطان خوارزم در پکن پذیرفته شد و چنگیز تجارت بین مغول و قلمرو سلطان را لازمهٔ ایجاد روابط دوستانه اعلام کرد. در جریان همین احوال تعدادی بازرگان مسلمان از قلمرو سلطان محمد پاره‌ای اجناس به ولایت خان مغول بردند و چنگیز هرچند در آغاز ورود با آنها با خشونت رفتار کرد، سرانجام از آنها دلجویی نمود و آنها را به خشنودی بازگرداند. در بازگشت آنها، و در سال ۱۲۱۸ میلادی (۶۱۴ ه ق) تعدادی بازرگان مغول را که تعدادشان به ۴۵۰ نفر می‌رسید و ظاهراً اکثر آنها نیز مسلمانان ولایت وی بودند با پاره‌ای اجناس به همراه ایشان و با نامه‌ای شامل توصیهٔ آنها و درخواست برقراری رابطه بین دو دولت، به قلمرو سلطان خوارزمشاه فرستاد، اما غایرخان (اینالجق) حاکم اترار که برادرزاده و تحت حمایت ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه بود، در مال بازرگانان طمع کرد و تجار مغول را به اتهام جاسوسی در سرحد قلمروی مورد حکومتش توقیف کرد و سپس با اجازهٔ سلطان محمد خوارزمشاه که در آن هنگام در ولایت عراق بود و گزارش غایرخان را نشانهٔ سؤنظر چنگیز تلقی کرد، تمامی این بازرگانان را قتل‌عام کرد.[۱۵] سپس گماشتگان خوارزمشاه بار کاروان را که شامل ۵۰۰ شتر طلا، نقره، مصنوعات ابریشمی چینی، پوست‌های گران‌بها و امثال اینها بود فروختند و مبلغ حاصل را به مرکز دولت خوارزمشاهی فرستادند.[۱۶]

چنگیز خان هنگامیکه از واقعهٔ اترار مطلع گردید از خوارزمشاه درخواست نمود تا مسبب این واقعه یعنی غایرخان را به او سپارد و خسارات وارده را جبران نماید. سلطان محمد مایل به استرداد غایرخان نبود زیرا بیشتر لشکریان وغالب سرکردگان لشکر او از خویشان غایرخان بودند و همچنین مادر سلطان محمد، ترکان خاتون، که در کارها نفوذ داشت نیز به قدرت ترکان قنقلی پشت گرم بود و چنین شد که سلطان محمد نه تنها درخواست چنگیز خان را قبول نکرد بلکه سفیر چنگیزخان که برای ابلاغ این درخواست استرداد غایرخان به پایتخت خوارزمشاهی آمده بود نیز به امر سلطان محمد به قتل رسید و همراهان او با ریش و سبیل بریده به نزد چنگیز بازگردانده شدند. این رفتار جنگ طلبانهٔ محمد خوارزمشاه هجوم چنگیزخان را به آسیای مرکزی تسریع نمود.[۱۷]

عوامل اقتصادی

برای قوم تاتار که بر اثر بدوی بودن، احتیاج مبرمی به اجناس نواحی مترقی‌تر داشت، از قدیم باز نگاه داشتن راه‌های تجارتی اهمیت بسیاری داشت.[۱۸] چنگیز خان از ابتدای به قدرت رسیدن به بازرگانی اهمیت بسیاری می‌داد زیرا او نیاز به تهیهٔ اسلحه از هند ودمشق و همچنین نیازمند به بازارهایی برای فروش محصولات مغولستان و همچنین سرزمین تازه به تصرف درآمدهٔ چین بود. اما برخلاف اهداف چنگیز، کشمکش بین سلطان محمد و کوچلک خان سرکردهٔ قبایل نایمان در کاشغر باعث بسته شدن راه‌ها و وقفه مابین تجارت شرق و غرب شده بود. همزمان با این وقفه در راه‌های زمینی، راه دریائی خلیج فارس در اثر جنگ بین حکمران کیش و حکمران هرمز نیز مسدود شده بود که نتیجهٔ آن بوجود آمدن یک بحران تجارتی در ناحیه آسیای مرکزی بود. بازرگانان خواستار ختم منازعات و بازشدن راه‌ها بودند. به همین علت است که در حملات چنگیز یاری رساندن برخی از بازرگانان مسلمان در پیشرفت چنگیز به طرف غرب دیده می‌شود. برای رفع این بحران نخست کوچلک خان در سال ۱۲۱۸ میلادی توسط مغول کشته شد. سلطان محمد نتوانست اهمیت روابط تجارتی با شرق دور و قرار داشتن سرزمینش را بر سر راه جاده ابریشم درک کند و از احتیاجات بازرگانان و خواست چنگیز غافل بود بنابراین بعد از میان برداشتن کوچلک خان نوبت به سلطان محمد رسید.[۱۹]

نقش خلیفه بغداد

هر چند که احتمال آنکه ناصر خلیفه عباسی به علت دشمنی با خوارزمشاه مغول را تشویق به حمله به خوارزمشاهیان کرده باشد، از رسم و آیین سیاست و مملکت‌داری این خلیفه بعید به نظر نمی‌رسد اما توجه چنگیز به چنین پیامی در آن ایام بعید می‌نماید. با این وجود بعضی از مورخان به نقش خلیفه بغداد در حمله مغول به سرزمین خوارزمشاهیان اشاره کرده[۲۰] و آورده‌اند که رفتن سفیر از جانب ناصر خلیفه پیش چنگیز خان و علنی شدن دشمنی خلیفهٔ مسلمین با محمد خوارزمشاه و دادن اطلاعات در باب احوال سرزمین‌های اسلامی در جری‌شدن و تمایل چنگیز به جنگ، بی‌تأثیر نبوده‌است.[۲۱] به گفتهٔ ابن اثیر:

ناصر خلیفه با این که سه سال آخر خلافتش بیمار و زمین‌گیر بود، چیزی از ستمکاری‌ها نکاست، در حقِ رعیت، بدسیرت و ستمگر بود، عراق در روزگارش ویران شد و اموال مردم را چندان گرفت که آواره شدند و هم او بود که برای دفع خطر خوارزمشاه با مغولان مکاتبه کرد و پای آنان را به سرزمین‌های اسلامی کشانید.[۲۲]

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.