جهان ذمیر

وبلاگی برای همه کس و هیچ کس

جهان ذمیر

وبلاگی برای همه کس و هیچ کس

جلوه ها کردم نشناخت مرا اهل دلی منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید

زرتشت سر انجام دلش دگر گشت و بامدادی با سپیده دم برخواست برابر خورشید گام نهاد و با او چنین گفت :

ای اختر بزرگ تو را چه نیک بختی می بود اگر نمی داشتی آنانی را که روشنی شان می بخشی .

از فرزانگی خویش به تنگ آمده ام و چون زنبور که انگبین بسیار گرد کرده مرا به دستانی نیاز است که به سویم دراز شوند ، پس برکت ده مرا ای چشم آسوده که نیک بختی بس بزرگ را بی رشک توانی  نگریست.

هدفم از ایجاد این وبلاگ تنها ایجاد حافظه ای مجازی برای خودم است و نتیجه جستجو های روزانه اینترنتی خود را در اینجا قرار خواهم داد.  گاهی نظری سختی هم به آن اضافه خواهم کرد.  

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.