جهان ذمیر

وبلاگی برای همه کس و هیچ کس

جهان ذمیر

وبلاگی برای همه کس و هیچ کس

حمله مغول وحشی به ایران نازنین بخش سوم

شکرکشی دوم مغول

وسعت امپراتوری مغول در زمان مرگ چنگیز خان در سال ۶۲۴ ه ق

در پایان حملهٔ چنگیز و هنگامیکه او پس از ۴ سال جنگ به مغولستان بازمی‌گشت بخش عمدهٔ ایران زیر و رو شده بود اما ایران همچنان از قلمرو خاک خان مغول جدا مانده بود. چنگیز در سال ۶۲۴ ه ق به سن ۷۲ سالگی درگذشت.[۶۷] پس از انتخاب اوگتای قاآن پسر سوم چنگیز به جانشینی او، امرا و سران مغول چینی تصمیم گرفتند که برای خاتمهٔ عملیات کشورگشایی عهد چنگیز و فتح ممالک تسخیرنشده دو اردو یکی به سمت ختاییعنی چین شمالی و دیگری به طرف ایران جهت فتح آذربایجان و کردستان و همچینین سرکوبی قطعی سلطان جلال‌الدین روانه کنند.[۶۸]

در سال ۶۲۶ ه ق به امر اوگتای قاآن سپاهی به فرماندهی جُرماغُون نُویان عازم ایران شد و به تسخیر ممالکی که مغول درست آن را نگشوده بودند مانند غزنین، کابل، سند،زابلستان، طبرستان، گیلان، اران و آذربایجان و غیره اقدام کرد.[۶۹]

روایت بجای مانده از مرگ جلال‌الدین خوارزمشاه از کشته شدن او به دست یک کردطبق برخی منابع به طمع اسب و سلاح و برخی دیگر به خاطر انتقام از کشته شدن برادر آن کرد به دست سپاه جلال‌الدین حکایت دارد.[۷۰] تا قریب سی سال پس از قتل او مردم که از کیفیت مرگ او اطلاع نداشتند او را زنده می‌پنداشتند و حتی در حق او افسانه‌ها نقل می‌کردند و هر چند مدتی کسی قیام می‌کرد و می‌گفت من جلال‌الدینم و باعث رعب و وحشت مغول می‌شد.[۷۱]

بعد از قتل جلال‌الدین لشکریان مغول به سه دسته تقسیم شدند. یک دسته به غارت دیار بکر و نواحی اطراف رفتند و تا ساحل فرات پیش رفتند. دستهٔ دیگر به طرف شهربتلیس (در ترکیه امروزی) رفتند. دستهٔ سوم در سال ۶۲۸ ه ق بر مراغه تسلط یافتند و سپس به آذربایجان آمده و در اوایل سال ۶۲۹ قصد تصرف تبریز را کردند. مردم تبریز همینکه از نزدیک شدن سپاه مغول اطلاع یافتند با صلاح قاضی و رئیس شهر با فرستادن انواع هدایا و قبول خراجی گزافی مانع از خرابی شهر و قتل‌عام مردم شهر شدند.[۷۲] در این حملات ثانوی، مغولان چون از حملات متقابل جلال‌الدین آسوده‌خاطر بودند و مردم نیز از همه جهت دچار رعب و وحشت فوق‌العاده گردیده بودند، بلامانع به تسخیر نواحی باقی‌مانده پرداختند و تا حوالی بغداد پیش راندند. در طی این حملات نیز به غیر از نواحی فارس و کرمان که امرای آن اتابکان فارس و قراختاییان کرمان از خراج‌گزاران مغول بودند، به قدری خرابی و کشتار کردند که دیگر هیچ‌کس قدرت جنگ با مغول نداشت.[۷۳]

در پایان این حملات گیلان، تنها منطقه‌ای در ایران بود که وقتی همه کشور در اشغال مغولان بود، واقعاً مستقل مانده بود و حتی سال‌ها بعد، پس از اشغال پرهزینهٔ آن توسطالجایتو ایلخان تنها اسماً نام گیلان به نام بخشی از امپراتوری مغول ثبت شد اما در واقع تحت حکومت سلسله‌های محلی اداره می‌شد.[۷۴][۷۵]

اصفهان با آنکه تا سال ۶۳۳ ه ق از حملهٔ مغول در امان باقی‌مانده بود. به علت دشمنی خانوادگی بین دو خاندان معروف صاعدی و خجندی، به ویرانی سوق داده شده بود. خاندان صاعد حنفی بودند و خاندان خجند مذهب شافعی داشتند. در ۶۳۳ ه ق و در زمان فرمانروایی اوگتای جانشین چنگیز، نزاع شافعی‌ها و حنفی‌ها بالا گرفت و شافعی‌ها با آنکه هنوز تا این تاریخ مغول، بر اصفهان مسلط نشده بودند، با آنها ساختند و قرار گذاشتند که دروازه‌های شهر را به روی ایشان بگشایند، به شرط آنکه پس از ورود به شهر آنان حنفی‌ها را قتل‌عام نمایند. شهر مورد حمله سپاه مغول واقع شد و مغول پس از ورود به شهر از شافعی و حنفی همه را بطور متساوی قتل‌عام کردند و شهر را ویران ساختند. شاعر و قصیده‌سرای بزرگ اصفهان کمال اسماعیل، دو سال بعد از این حمله در این شهر به دست مغولان به قتل رسید.[۷۶]

حکومت مغول بر مناطقی اشغالی

بایجو نویان در سال ۶۳۹ ه ق به عنوان فرماندهی لشکر مغول در ایران، جانشین جرماغون نویان شد.[۷۷] در سال ۶۴۴ ه ق گیوک خان سومین جانشین چنگیز و پسر بزرگ اوگتای قاآن ایل‌چیکدای نویان فاتح هرات را بجای بایجو مأمور ایران نمود.[۷۸]

از سال ۶۱۸ تا سال ۶۵۴ ه ق وضع حکومت ایران و ادارهٔ آن در تحت استیلای مغول به این شکل بود که خانان مغول یک نفر را مستقیماً از مغولستان به عنوان حاکم جهت ادارهٔ این مملکت و سرداری قشون مقیم آن می‌فرستادند و این قبیل حکام به دستیاری عمال و دبیران ایرانی به جمع مالیات و اداره امور کشوری و دفع مخالفین قیام می‌کردند.[۷۹] در این دوره حکومت برعهدهٔ چهار نفر به شرح زیر بود:

  • حکومت جنتمور (۶۳۳–۶۳۰): بعد از فتح خوارزم جوجی فاتح این بلاد حکومت این قسمت را به جنتمور که در آن زمان سردار لشکر بود واگذاشت سپس در سال ۶۳۰ ه ق اوگتای خان نیز حکومت خراسان و مازندران را رسماً به اسم جنتمور صادر نمود.
  • حکومت نوسال (۶۳۷–۶۳۳): امیری کهن‌سال بود که بعد از مرگ جنتمور جانشین او شد و بر همان نواحی حکومت می‌کرد.
  • حکومت گرگوز (۶۴۱–۶۳۷): یکی از دبیران جوجی بود که بعد از مرگ نوسال حاکم ممالک تسخیر شده از رود جیحون تا حدود فارس و گرجستان و موصل و بلاد روم شد.
  • حکومت امیرارغون (۶۵۴–۶۴۱): بعد از کشته شدن گرگوز جانشین او شد و در حدود سیزده سال بر ایران حکومت کرد.[۸۰]

لشکرکشی هلاکوخان

چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، در سال ۶۵۳ ه ق (۱۲۵۵ میلادی) مغولان بار دیگر در سپاهی به رهبری هلاکوخان به ایران آمدند. اما اینان با سپاه پیشین یعنی سپاه چنگیز، که به قصد تاخت و تاز آمده بودند، تفاوت بسیاری داشتند. این نسل تازه از مغولان در این مدت با ایران بیشتر آشنایی پیدا کرده و از غارتگری و وحشی‌گری عهد چنگیز، به مراتب معتدل‌تر و مجرب‌تر به نظر می‌رسیدند. لشکرکشی هلاکو بر خلاف چنگیز، با طرح و نقشه‌ای پیش پرداخته همراه بود. منازل بین راه از پیش تعیین و راه گذار لشکر آماده و حتی پل‌ها و گذرگاه بازسازی شده بود. این بار تجربه به فرمانروایی مغول نشان داده بود که برای ایجاد یک قدرت پایدار در ایران، برچیدن بساط خلافت بغداد و اسماعیلیه ضرورت دارد و آنها می‌بایست به جای کشتار و تخریب بیهوده و بی‌نقشه، این دو قطب متضاد دنیای اسلام را که به خاطر جنبهٔ مذهبی خویش، مانع از استقرار فرمانروایی آنها در ایران به شمار می‌آمدند، از بین بردارد.[۸۱]

مادر هولاکو سرقویتی بیگی زنی مسیحی بود و همسرش دوقوز خاتون نیز به مذهبنسطوری (مسیحی) ایمان داشت. کسانی که در این حمله به هلاکو خان کمک می‌کردند یکی اتباع مسلمان مغول بودند که خواهان برافتادن اسماعیلیه بودند و دیگر ارامنه بودند که به علت اختلافات مذهبی با مسلمانان تابع خلفای عباسی مایل بودند که هلاکو بغداد را بگیرد و مسلمانان مصر و شام را نیز که با عیسویان صلیبی جهاد می‌کردند شکست داده و اسلام را براندازد. به همین علت در حمله به ایران بسیاری از لشکر هولاکو از مسیحیان مغول تشکیل شده بود.[۸۲]

فتح قلعه الموت به دست مغول

سقوط قلعه‌های اسماعیلیه

فعالیت فرقه اسماعیلیه تقریباً مقارن پیدایش سامانیان شکل گرفت. اوج فعالیت آنها در عهد سلجوقیان بود که در آن مدت برای براندازی حکومت و خلافت می‌کوشیدند و از حربهٔ وحشت و ترور و ایجاد ناامنی به عنوان وسیله‌ای برای ایجاد اغتشاش و هرج و مرج سیاسی استفاده می‌کردند. قلعه الموت در رودبار مرکز قدرت رهبران اسماعیلیه بود و کیاهای الموت خداوندان الموت خوانده می‌شدند. پس از مرگ حسن صباح اسماعیلیه با تسخیر، خرید یا بنای قلعه‌های متعدد دیگر، قدرت خود را افزایش دادند. قتل‌های سیاسی و ترورهای زیادی به دست اسماعیلیان انجام می‌شد، قتل دو خلیفهٔ عباسیمسترشد (۵۲۹ ه ق) و پسرش راشد (۵۳۲ ه ق) و نیز قتل معین‌الدین وزیر سلجوقی در سال ۵۲۱ ه ق از جملهٔ این ترورها بود. سلجوقیان بارها سعی در محاصرهٔ الموت و یا قلع و قمع اسماعیلیه کردند و تقریباً هرگز توفیقی نصیب آنها نشد. در زمان حمله چنگیزجلال‌الدین حسن خداوند الموت بود او کوشید تا نسبت به چنگیزخان که در دنبال محمد خوارزمشاه به خراسان می‌آمد، اظهار متابعت نماید تا الموت را از تعرض مغول حفظ کند. ظاهراً در انجام خواست خود موفق شده بود و قلعه را در این هنگام از هجوم قوم مغول ایمن نگه داشته بود.[۸۳]

وقتی هلاکوخان به سال ۶۵۴ ه ق لشکر مغول به ایران آورد، تسخیر قلعه‌های اسماعیلیه را اولین هدف خود می‌شناخت. در مقابل پیام هلاکو چاره‌ای جز تسلیم برای رکن‌الدین خورشاه آخرین خداوند الموت در آن زمان نماند چون فکر مقاومت بیهوده به نظر می‌رسید. در هنگام محاصرهٔ قلعه‌های اسماعیلیه رکن‌الدین، در تسخیر این قلعه‌ها به هلاکو کمک‌هایی نیز کرد اما سرانجام به دنبال تسخیر این قلعه‌ها، خود او نیز به هلاکت رسید بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید.[۸۴]

حکومت ایلخانان

وسعت حکومت ایلخانان در سال ۷۳۵ ه ق مطابق با ۱۳۳۵ (میلادی)

حکومت ایلخانان در ایران از سال ۶۵۴ ه ق آغاز شد. هلاکو ممالک فتح شده را بین پسران و امرای مطیع دست نشاندهٔ خویش تقسیم کرد. از جمله خراسان و جبال را به پسرش اباقاخان، اران و آذربایجان را به پسر دیگرش یشموت داد و امیر انکیانو را فرماندار مغول در فارس کرد. وزارت خود را نیز که از آغاز ورود به ایران به امیر سیف‌الدین خوارزمی داده بود، در اواخر به دنبال قتل او در سال ۶۶۱ ه ق به شمس‌الدین محمد جوینی برادر عطاملک جوینی که حکومت بغداد را به او داده بود، سپرد. خود او نیز چندی بعد در سال ۶۶۳ ه ق در سنین ۴۸ سالگی بیمار شد و در حوالی دریاچه ارومیهدرگذشت.[۸۵]

عوامل شکست

دفاع مردم در حملهٔ نخست مغولان در اترار به رهبری غایرخان (اینالجق) و در خجند به رهبری تیمور ملک و در هرات به رهبری ملک شمس‌الدین جوزجانی و همچنین مقاومت اهالی خوارزم و نیشابور و هرات و در قلعه نصرت کوه (منصور کوه) در طالقان خراسان نشان از آن دارد که شهرهای مختلف ایران در دفاع مقابل مغول به شدت جنگیدند اما نفاق سران کشوری و لشکری با یکدیگر و نداشتن یک رهبر مدبر و فرار خوارزمشاه و بی‌انضباطی کار نگذاشت که این همه مدافعات دلیرانه به نتیجه‌ای قطعی منتج شود.[۸۶]بطور اجمالی علل شکست در برابر مغول به قرار ذیل است:

عوامل وابسته به حکومت

  1. ضعف اقتصادی و فساد سیاسی در سرزمین‌های اسلامی باعث جدایی مردم از حاکمیت و کاهش انگیزهٔ مردم برای مقاومت و ایستادگی در مقابل حملات بیگانگان شده بود و وضعیتی مشابه دوران ساسانیان قبل از حمله اعراب بوجود آمده بود.[۸۷]
  2. لشکرکشی سلطان محمد به قصد بغداد و عزل خلیفه و حذف نام او از خطبه و سکه در بین مسلمین تأثیر سؤ بخشید به خصوص اینکه در نیمه راه این لشکرکشی، در اسدآبادهمدان در نتیجه صدماتی که به لشکرش در اثر سرمای منطقه رسید، از لشکرکشی پشیمان شده و از نیمهٔ راه برگشت.[۸۸]
  3. در قشون خوارزمشاهیان اکثریت را ترکان مزدبگیر داشتند و این افراد که از طایفهٔقبچاق و قنقلی بودند فرمان مادر خوارزمشاه را بیشتر از حکم پادشاه اطاعت می‌کردند. نفوذ ترکان خاتون و نبود اتفاق بین او و پسرش تا حدی بود که سلطان محمد حتی در انتخاب ولیعهد کشور از خود اراده نداشت و باید از حکم مادر پیروی کند.[۸۹]
  4. جواب‌های تند سلطان محمد به پیغام‌های چنگیز خان و قتل تجار و فرستادگان او و فروش اموال ایشان نشانهٔ بی‌تدبیری و آشنا نبودن او به قواعد سیاست است. انقراض دولت قراختائیان به هیچ وجه به صلاح سلطان محمد نبود. برانداختن ایشان که با وجود نداشتن دین اسلام با مردم مسلمان ماوراءالنهر به عدالت رفتار می‌کردند و مستولی کردن اتباع کوچلک خان نایمانی بر کاشغر و ختن و ظلم او به مسلمین آن نقاط، سدی را که بین مساکن اقوام تاتار و مغول و ممالک اسلامی بود شکست و مدافعین آن سد را که قراختائیان بودند را از میان برداشت. همچنین سلطان محمد و مادر او درهیچ یک از ممالک تحت سلطه درآمده از کاشغر (شهری در نواحی مرزی چین امروزی) گرفته تا عراق یک نفر پادشاه مقتدر را مستقل و باقی نگذاشتند و در هنگام حمله از مقابل ایشان گریختند، به همین جهت در سرتاسر مملکت کسی که بتواند رهبری را در دست گرفته و در مقابل مغول بایستد باقی نمانده بود.[۹۰]
  5. بعد از جنگی که سلطان محمد در حدود سال ۶۱۶ ه ق با لشکریان جوجی پسر چنگیز کرد چنان رعبی از مشاهدهٔ جنگ‌آوری مغول در دل او افتاده بود که نمی‌توانست در هیچ جا در برابر ایشان بایستد و در حین فرار مردم مناطق دیگر را نیز از مغول می‌ترساند و همه را به تسلیم و اظهار اطاعت از ایشان دعوت می‌کرد. فرار او در روحیهٔ لشکریان و مردم تأثیر بسیار بدی گذاشت و رشتهٔ نظم قشون و دفاع مردم را به کلی از هم گسیخت.[۹۱]
  6. قتل عارف معروف مجدالدین بغدادی (۶۱۲–۵۵۴ ه ق) به دست سلطان محمد، در میان مردم دشمنان بسیاری بخصوص در طبقهٔ روحانیون بوجود آورد و اسباب ضعف حکومت سلطان محمد شد.[۹۲]
  7. خوارزمشاه و مادر او هر دو بسیار با مردم بدرفتار بودند بعد از شکست دادن قراختائیان و استیلای بر ماوراءالنهر لشکریان خوارزمشاه به قدری مردم آن دیار را آزار رسانیدند که اهالی مسلمان بخارا و سمرقند به خراج‌گزاری غیرمسلمانان قراختایی راضی‌تر شدند تا به قبول حکم خوارزمشاه و از در مخالفت با خوارزمشاهیان در آمدند.[۹۳]
  8. لشکریان چنگیز همه از یک نژاد و دارای زبان و اخلاق و آداب و منظور واحد بودند و این موردی بود که درست خلاف آن در میان لشکریان مدافع خوارزمشاه دیده می‌شد. مردم برخی از نواحی ایران به حکومت خوارزمشاهیان مایل نبودند و همین امر یکی از علل عمدهٔ پیدا نشدن اتحاد در میان مسلمینی بود که در خراسان و افغانستان در مقابل مغول می‌جنگیدند و غالباً بین عناصر ایرانی و ترکان قنقلی و خوارزمی اختلاف حاصل می‌شد.
  9. پسران بزرگ سلطان محمد یعنی جلال‌الدین و رکن‌الدین و غیاث‌الدین پس از مرگ پدر به جای آنکه با هم متحد شده و دشمن را براندازند، با هم به نزاع پرداختند.
  10. ناصر خلیفه که به مدت ۴۶ سال خلافت عباسیان را برعهده داشت غالباً سلاطین ایران را به هم می‌انداخت و در هنگام کمک‌خواهی جلال‌الدین مانع از کمک‌رسانی عراقِ عرب و امرای الجزیره و شام و روم برای دفع مغول شد.[۹۴]

نقش عوامل اعتقادی و فرهنگی مردم

تصوف از دوران سلجوقیان به غیر از آنکه بر مردم نفوذ پیدا کرده بود، در میان حاکمان نیز طرفدارانی پیدا کرد، از جمله خواجه نظام الملک (۴۸۵–۴۰۸ ه ق) وزیر پرنفود سلجوقی، از حامیان صوفیه بود. از دوران خوارزمشاهیان تا حملهٔ مغول در اکثر شهرهای ایران مشایخ صوفیه و خانقاه یافت می‌شد.[۹۵] برخی از رهبران تصوف مانندعبدالقادر گیلانی (۵۶۱–۴۷۱ ه ق) مؤسس سلسله تصوف قادریه عمر خود را فارغ از هر گونه اندیشه‌ای در انزوای کامل گذرانیده و دیگران را به کشتن آرزوهای نفسانی و ترک دنیا ترغیب می‌کرد. اعتقاد صوفیان بر این بود که در هر وضعیتی باید تسلیم قضا و قدربود و با همه چه دوست و چه دشمن، از در صلح و آشتی در آمد. آنان شر و تباهی را ثابت و پایدار می‌دانستند و بازگشت به خویشتن و انکار مطلق زندگی را تنها راه رهایی از مصیبت‌ها و مشکلات تشخیص داده و اعتقاد داشتند هر مشکلی که پیش می‌آید علت آن را باید در خود جستجو کنیم. از دیدگاه صوفیه علت حملهٔ مغول واقعیت‌های تاریخی نبود بلکه گروهی از آنان علت حمله را گناهکار شدن مردم و دلبستگی آنها به دنیا می‌دانستند و برخی علت را در کشتن مجدالدین بغدادی بوسیلهٔ خوارزمشاه می‌دیدند.[۹۶]

در کتاب‌های تاریخی این دوران از جمله تاریخ جهانگشای جوینی، حمله مغول نشانه‌ای از عذاب الهی و نشانه‌ای از قهر خداوند شمرده شده و در این دوره بسیاری از مردم اعتقادبه این داشتند که این قضا و قدر الهی است که اسباب قوت و قدرت لشکر مغول شده‌است. در کتاب‌های تاریخی این دوره همه جا مقاومت مردمی را که در مقابل مهاجمان مغول دفاع می‌کردند، کاری غیرعاقلانه شمرده شده‌است.[۹۷]

وحشت جهانی از مغول

بعد از دور اول حمله و پخش خبر فجایع مغول در بین مردم وحشتی عظیم بوجود آمد. در سال ۱۲۳۸ میلادی (۶۳۸–۶۳۷ ه ق) وحشتی که از مغول در اروپای غربی میان مردم پیدا شده بود به اندازه‌ای بود که ماهیگیران سواحل هلند جرأت ماهیگیری در دریای شمال و حوالی انگلستان را در خود نمی‌دیدند و به همین جهت در انگلستان ماهی بسیار فراوان شده و با قیمت بسیار نازلی به فروش می‌رفت.[۹۸] در ایران بر اساس برخی منابع مردم جرأت اقدام به هیچ امری حتی گریز نیز نداشتند. ابن اثیر نوشته‌است:

مردی برای من نقل کرد که من با هفده نفر در راهی می‌رفتیم، سواری از مغولان به ما رسید و امر داد که کت‌های یکدیگر را ببندیم، همراهان من به اطاعت امر او قیام کردند، با ایشان گفتم او یک نفر است و ما هفده نفر علت توقف ما در کشتن او و گریختن چیست، گفتند می‌ترسیم گفتم او الساعه شما را می‌کشد اگر ما او را بکشیم شاید خداوند ما را خلاص بخشد، خدا می‌داند کسی بر این اقدام جرأت نکرد عاقبت من با کاردی او را کشتم و پا به فرار گذاشته نجات یافتیم.[۹۹]

پیامد

آنچه از نیشابور (شهر کهن) باقی‌مانده‌است، منطقه‌ای به نام کُهَندِژ به وسعت ۳۵۰۰ هکتار، در جنوب شهر کنونی نیشابور است؛ کهندژ اکنون یکی از مراکز باستان شناسی در نیشابوراست.

به نظر می‌رسد که صدمات و لطمه‌های روحی و فرهنگی حملهٔ مغول بیش از ویرانی فیزیکی و خسارت‌های اقتصادی آن بوده‌است. مغول‌ها بر ایران مسلط شدند بدون آنکهایدئولوژی جدیدی با خود آورده باشند.[۱۰۰] در این حمله مراکز علمی و فرهنگی از جمله کتابخانه‌های بسیاری سوزانده و ویران شد. شهرهای بزرگ بسیاری از بین رفت و به دنبال آن مراکز نشو و نمو فکری به حداقل رسید. پس از بین رفتن مراکز علمی و فرهنگی، پویایی جامعه رو به افول گذاشت و عرفان و گرایش‌های غیرعقلی گسترده‌تر از قبل شد و عملاً مردم را نسبت به سرنوشت خود بی‌اعتنا ساخت.[۱۰۱] حمله مغول بر رونق تصوف افزود زیرا در دوران ویرانی و مصیبت تصوف به مهمترین پناهگاه روحی و فکری مردم تبدیل شد و بسیاری به آن گرویدند.[۱۰۲]

کاهش جمعیت

منارهٔ قوتلوغ تیمور و آرامگاهعلاءالدین تکش از معدود بناهایی هستند که از کهنه گرگانج پایتخت خوارزمشاهیان باقی‌مانده‌اند. این دو اثر تاریخی در حال حاضر در شمال غربی کشور ترکمنستان واقع شده‌اند.[۱۰۳]

یکی از عناصر مهمی که پس از حمله مغول باعث رکود اقتصادی ایران گردید، کاهش جمعیت شهرها و مناطق اسکان دائم بود. منابع هیچ آمار جامعی از جمعیت ایران قبل و بعد از این حمله به دست نمی‌دهند. هر چند آمار و ارقام کشتارها و قتل‌عام‌های ذکر شده در منابع طرفدار و مخالف مغولان برای این حمله آنچنان کلان ذکر شده‌است که حتی باور وجود شهرهایی با چنین جمعیت کلانی را در آن زمان، مشکل می‌کند اما همین آمارها شواهدی از شیوه نگرش مردم به تهاجمات مغول هستند.[۱۰۴] جوینی که خود از تاریخ‌نویسان طرفدار مغول به شمار می‌رود، می‌نویسد «هر کجا که ۱۰۰ هزار کس بود ۱۰۰ کس نماند.» به غیر از قتل‌عام‌ها باید در نظر داشت که بسیاری از مردم را به اسارت بردند و بسیاری نیز در اثر بیماری‌های واگیر یا گرسنگی که در پی هر تهاجم خارجی پیش می‌آمد جان خود را از دست دادند همچنین روش جنگی مغولان چنین بود که هزاران اسیر را به عنوان حشر (قشون غیرنظامی) در جلوی لشکریان خود به حرکت درآورده و از آنان در تسخیر شهرها و نقاط جدید بهره می‌جستند. این اسرا در حقیقت همچون سپر انسانی موردِ استفاده قرار گرفته و نیزه‌ها و سلاح‌های دیگری که از طرف مدافعان شهر بسوی قوای تهاجمی مغول پرتاب می‌شد، به این اسرا اصابت می‌نمود.[۱۰۵]

رکود کشاورزی

در تاریخ از رونق کشاورزی در نیشابور و بسیاری از مناطق دیگر ایران یاد شده‌است. اگر در ایران عهد باستان اقتصادی به نسبت نیرومند به وجود آمده بود به واسطهٔ برخورداری از شرایط و امکانات طبیعی مناسب نبود. بسیاری از مناطق آباد و پر محصول ایران در گذشته، در مسیر رودخانه‌های پر آب و یا در معرض بارندگی کافی نبوده‌اند، اما در سایهٔ تلاش و کوشش‌های طولانی و سازمان یافته در طی قرن‌ها و از طریق کشیدن کانال‌های مصنوعی، حفر نهرها و مهمتر و پیچیده‌تر از همه، با استفاده ازقنات، توانایی کشت و زرع را به دست آورده بودند. در نتیجه بقاء کشاورزی نیز بستگی به حفظ این سیستم انسان ساخته داشت. یکی از پیامدهای اسفناک هجوم قبایل به ایران از بین رفتن شبکه‌های آبیاری بود. ل‍ئ‍ودو ه‍ارت‍وگ تاریخ‌دان هلندی در بخشی از کتاب تاریخ مغول به عنوان «تخریب قرن‌ها سازندگی»، می‌نویسد ایرانیان شبکه‌های آبیاری گسترده‌ای در منطقهٔ خوارزم ساخته بودند که آب جیحون را برای کشاورزی از طریق کانال‌های متعددی به مناطق همجوار منتقل می‌کرد. چنین ساختاری بالطبع خوارزم را مبدل به یکی از توسعه‌یافته‌ترین مناطق ایران نموده بود و گرگانج پایتخت آن را به صورت یکی از مراکز مهم تجارت در آورده بود. اما همهٔ این‌ها در هجوم مغول به معنای دقیق کلمه از میان رفت.[۱۰۶]

عنصر دیگری که مناطق کشاورزی ایران را در معرض نابودی قرار داد تبدیل زمین کشاورزی به مراتع و چراگاه برای احشام مغول بود.[۱۰۷] عامل دیگر رکود کشاورزی این بود که برخی از ساکنان اسکان‌های دائم به لحاظ فقدان امنیت و هرج و مرج شهر یا روستا و را رها کرده و به دنبال صحرانشینان به راه افتادند. از آنجا که لازمهٔ کشاورزی اسکان دایم و مراقبت از زمین‌است. این تغییرات جمعیتی تأثیرات مخربی بر کشاورزی ایران برجا گذاشت.[۱۰۸]

به اسارت بردن صنعتگران

مغولان به ارزش صنعتگران و کسانی که حرفه و دانش فنی داشتند و به نحوی در امر تولیدات شرکت داشتند، واقف بودند. در برخی از قتل‌عام‌ها مانند قتل‌عام مردم نیشابور، سمرقند، گرگانج و مرو در منابع تاریخی به صراحت ذکر شده‌است که مغولان قبل از شروع کشتار، اسیران صنعتگر را از بقیه مردم جدا کرده و روانهٔ مغولستان کردند. انتقال و از دست دادن هزاران صنعتگر ایرانی که در این حمله به اسارت درآمدند، صدمهٔ دیگری بود که بر پیکر اقتصادی ایران وارد آمد.[۱۰۹]

مهاجرت مغزها

پس از حملهٔ مغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند به مناطق امن مانده از این حمله مهاجرت کردند. آسیای صغیر جزو معدود مناطق امنی بود که شماری از دانشمندان و برخی از آثار علمی را از خطر نابودی نجات داد. سلسله سلجوقیان روم که هنوز بر بخش‌های گسترده‌ای از آسیای صغیر فرمان می‌راندند، این منطقه را از مغولان مصون داشتند. بر موصل و نواحی آن، بدرالدین لؤلؤ نخست از سویایوبیان و بعد به استقلال حکم می‌راند و شهر موصل در نیمهٔ نخست سدهٔ هفتم از مراکز پر رونق علوم و معارف اسلامی بود. اتابکان فارس نیز که با دوراندیشی به تحت‌الحمایگی خوارزمشاهیان و ایلی چنگیزیان تن در دادند، توانستند منطقهٔ نسبتاً آرامی در منطقهٔ فارس و سواحل جنوب ایجاد کنند که پناه فراریان، بخصوص دانشمندانی شد که از دم تیغ مغولان می‌گریختند.[۱۱۰]

بخش‌های عمده‌ای از دره سند و شبه قاره هند نیز چنین سرنوشتی داشت و سلاطین مملوک که از ۶۰۲ تا ۶۸۹ ه ق بر مناطق گسترده‌ای از این دیار حکمرانی داشتند، نگاهبانان فرهنگ و ادب ایران بودند. هر چند مهاجرت ادیبان فارسی‌زبان به هند از دورهٔ غزنویان آغاز شده بود اما مهمترین سبب مهاجرت آنان حمله مغول به مناطق فارسی زبان بود. در طی این حمله شاعران، ادیبان، هنرمندان، شاهزادگان و غیره برای نجات جان از ماوراءالنهر و ایران خارج شده و به شبه قاره هند روی آوردند. نه تنها در این دوره بر تعداد مهاجرین ادیب افزوده شد بلکه از نظر علم و فضل و هنر، مهاجرین این دوره برجسته‌تر از دوران‌های پیش بودند، از جمله این مهاجرین می‌توان از محمد عوفی ومنهاج سراج نام برد.[۱۱۱]

رونق روابط تجارتی

قوم مغول از قبل از حمله در بازگذاشتن راه‌های تجارتی سعی بسیاری داشتند و بعد از مغلوب ساختن کشورهای آسیای مرکزی و غربی این سیاست دیرینه را بیشتر تقویت کردند. در آمدن قسمت بزرگی از آسیا در زیر استیلای مغول و ادارهٔ آن تحت یک اداره و حکومت و محترم شدن یاسای چنگیز باعث برافتادن عموم سدهای بزرگی گردید که سابقاً به علت اختلاف طرز حکومت و وجود سرحدهای سیاسی و آداب و اخلاقی مانع آمیزش مستقیم ملت‌ها بود. بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راه‌ها نه تنها رفت‌وآمد بین دو مملکت متمدن قدیم چین و ایران دایر گردید بلکه بر اثر سیاست بین‌المللی ایلخانان ایران، روابط با پاپ‌ها و سلاطین عیسوی اروپا و همچنین ارتباط با شام و مصر نیز برقرار گردید.[۱۱۲]

پایان دادن به نفوذ اعراب بر ایران

با تشکیل حکومت ایلخانان‌مغول پس‌از قرن‌ها یک دولت منسجم، بدون دخالت اعراب در فلات ایران برپا شد که بساط دستگاه‌خلافت‌عباسی را برچیده، تمام شهرها و استان‌ها را زیر یک پرچم‌واحد آورده و حکومت‌های محلی و ملوک الطوایفی را-که‌دلیل پاره‌پاره شدن ایران بودند- به همراه دولت‌های مذهبیِ تفرقه‌انداز چون اسماعیلیان، از میان برداشت و با بهادادن به وزرای اندیشمند ایرانی، نه‌تنها پیشرفت‌علمی و فرهنگی ایران را مجدداً احیا کرد، که زمینه‌ای نیز فراهم شد تا بعدها صفویان از دل آن برخواسته و با استفاده از این موقعیت، فصل تازه‌ای از تاریخ این سرزمین را رقم زنند.

خلفای‌عباسی که پس‌از قرن‌ها با بهره‌گیری از نام اسلام بسانِ بت‌مقدسی درآمده و بزرگترین دلیل عدم‌استقلالِ‌دائمیِ ایران و ملل‌پیرامون در سده‌های‌پیشین بودند، به‌طورکامل منهدم گشته و سایه برتری عرب بر سرزمین‌های آسیای غربی از میان برداشته شد. دیگر نه خلیفه‌ای در بغداد وجود داشت که با نام اسلام و شرع، سایه بر استقلال ایران بیفکندو نه اسماعیلیانی درون دژهای مخفی بودند که اعتقادات دینی و مذهبی مردم را تحریک کنند. وجود مغولان و نابودی این قشرها بهانه‌ای بود تا ایران‌زمین آماده حرکت به سوی تاریخی نوین و مدرن شود که در آن چون هزاره‌های پیشین، بدون دخالت بیگانگان در مسیر استقلال و پیشرفت حرکت کند. با رها شدن ایران از زیر یوغ عرب سرانجام بستری فراهم‌شد تا روزگارِ تازه‌ای به وسیله شاه اسماعیل صفوی آغاز شده و ایران‌ِنوین براساس یک سیستم سیاسی و مذهبی مستقل، پایه‌گذاری شود.[۱۱۳]


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.